خاطرات من و ني ني

خبر خوش

  خبر  خبر خبر داغ دارم    . . . من 25 بهمن صبح با هزار بيم و اميد( يعني مي گم بيم و اميد به معني واقعي ها، هم بيم هم اميد ) رفتم مطب دكتر .بي نوبت منشي منو فرستاد داخل چون فقط براي سونو رفته بودم.تا دراز كشيدم دكتر دستي سونو رو ژل زد گذاشت روي شكمم  پرسيد سري پيش ديده نشد ديگه نه؟منم گفتم بله ديده نشد.........و غمي در صدام بود ....گفت خب حالا داره ديده ميشه ........اينم قلبش  كه داره مي تپه ........و من از شدت خوشحالي سرمو روي تخت رها كردم و چشمامو بستم و اشك ريختم گفتم خدايا شكرت. با ديدن من دكتر متوجه اضطرابم شد گفت عزيزم گريه نكن همه چي عاليه.گفتم خانم دكتر من به ...
3 اسفند 1393

اميد دارم

خداجون اميد دارم به كرمت به لطف بي اندازه ات ........   اميدمو نا اميد نكن  انتظارباردار شدن  سخت بود اين انتظار سخت تره    ...
18 بهمن 1393

نگرانم

نمي دونم هستي توي وجودم يا نه كه بهت بگم نازنينم سلام! امروز رفتم اولين سونو رو انجام دادم و  نشد ببينمت دكتر گفت دوهفته ديگه صبر كنم.خيلي نگرانم نكنه مثل حاملگي قبلم باشه و جنيني نباشه؟خدايا سپردم به خودت همه چيو. دوستان التماس دعا دارم فراوون ...
11 بهمن 1393

مفصل نامه 2

و اما شرح كارهايي كه من در يك ماه گذشته براي مادر شدن انجام دادم.موردي مي نويسم خوندن وو بياد موندنش راحت تر باشه: 1- خوردن حلواي ميتي (برگرفته از سايت مامي ناز http://www.maminaz.com/ ) f) به مدت بيست روز از روز اول پري تا بيستم پري روزي يك الي دوقاشق ناشتا 2- بستن شال زير دل و كمر به مدت همين بيست روز 3- از روز 10 تا 20 پري نشاسته در آب سرد حل كردم خوردم صبح ها براي لانه گزيني خوبه 4- ماليدن مخلوط عسل و دارچين به لثه هر وقت امكان داشت 5- خوردن ميوه زياد 6- خوردن مغزيجات شامل: نارگيل- بادام هندي- بادام- گردو- فندق- انير خشك- توت خشك - پسته  7- خوردن فراوان خرما  البته مسائل مذهبي به هر فردي بر مي گرده من هم...
6 بهمن 1393

مفصل نامه

من روز 16 دی به مقصد مشهد راه افتادم و صبح 17 ام دی ساعت 7 رسیدم به مشهد یه راست رفتم حرم و یه زیارت جانانه داشتم و خلاصه حال خوشی بر من مستولی شد. تا ظهرش رسیدم به زادگاهم و همه سورپزایز شدند و جیغ و دست و هوراااااااااااا شبش رفتیم تولد آبجی بزرگه و دیدن سونیای یه ماهه که گوگوری مگوری شده بود حسابی ..........ماشالله ماشالله فرداش عروسی دختر عمه ام بود و همه رو دیدم و خیلی قر دادم. روز بعد رفتم شهر همسری و شبش که شب تولدم بود گفتم خدایا حتی اگه هیچکی تولدمو یادش نباشه ناراحت نمی شم خودت کادوی تولدمو بده. صبح تولدم بیدار شدم دوست عزیزم زهرا که همشهریه همسریه و پارسال با هم بارداری ناموفق داشتیم اس داده بود کجائی؟تولدت مبارک بیا...
6 بهمن 1393

نی نی نازنینم به وجودم خوش اومدی

خدا در مکان های دور از انتظار به دست افرادی دور از انتظار و در مواقعی تصور ناپذیر معجزات خود را به انجام می رساند. برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد... همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست ...       خدای دوست داشتنی ام ممنون  خدای بزرگم بی نهایت شکر خدای خوبی های بی دریغ سپاسگزارم از خدا بودنت و از مهربانی های بی دریغت و از رقص زیبای فرشته ای که در درونم نهادی و به من لیلقت مادر شدن را عنایت کردی خدای مصلحت های پنهانم ممنون و شکر که عظیم ترین و با شکوه  ترین نوع خلقتت را به من ارزانی داشتی و مرا لایق این خلقت زیبا کردی تا 9 ماه با تمام وجود در درون خود نظاره بنشینم رشد کودکم را...
4 بهمن 1393

سومين سالگرد فوت پدر

پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه نبودنش مرگ غرورمان رارقم زده وجای خالی اش اندوه بار برسرمان هوار میکشد. کاش ماهم پدر داشتیم تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و به جای روزت مبارک پدر، نمیگفتیم : روحت شاد پدر پدر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به من آموختی. برای شادی روح همه پدران در گذشته صلوات
16 دی 1393

سفر به زادگاه

اين روزا همش به رفتن به پيش خانواده ام فكر مي كنم.دقيق معلوم نيست كي برم ولي همين روزا مي رم ايشالله. ديروز باز دوباره رفتم پيش دكتر غدد گفت تيروئيدت عاليه.ديگه نمي خواد بياي. خداروشكر. برم زادگاهم هوار تا برنامه دارم ايشالله برسم به همشون.يكي ديدين دوستانم يكي ديدن فاميلم يكي رفتن پابوس امام رضا و خلاصه سعي كنم بهم خوش بگذره يه مدت شايد نت نداشته باشم چون خانواده بعد 5 ماه برم نمي ذارن بيام پاي نت ......حقم دارن خداوكيلي! خلاصه حلال كنيد منو تا برم و بر گردم از خاطراتم بنويسم براتون.التماس دعاي فراوون ...
10 دی 1393

رقص فرشته

اين داستان و نوشته رو براي انجمن خانم گل نوشتم .خالي از لطف نديدم اينجا هم بذارم:     در يك روز سرد زمستوني ملكه قصه ما صبح كه بيدار شد ديد بايد تكوني به خودش بده انگار كمي تپل شده بود يعني اينطور حس مي كرد به دوستانش نگاهي كردو گفت دوستان فكر مي كنيد وقت رفتن من باشه؟دوستان با نگاه هايي تحسين كننده بهش گفتند آره و تو اينبار انگاري برگزيده شدي واسه ترك اينجا..برو به سلامت. با اينكه از اول به دنيا پا گذاشتنش ، منتظر اين لحظه بود ولي از اينكه مجبوره بره و دوستاشو تنها بذاره كمي احساس دلتنگي وجودشو گرفت با خودش مي گفت چرا بايد يكي از ما بره بيرون؟چرا اين رقابت ملكه بودن و ملكه ماندن بيرون از اين در نبايد باشه و به همينجا خت...
5 دی 1393