خاطرات من و ني ني

اندر احوالات ما

1394/4/2 10:27
نویسنده : هما
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

ثمره عشقم سلام محبت

خوبی نازنینم؟

مامان اومده دوباره باهات حرف بزنه و برات بنویسه.خندونک

طلای مامان دیروز رفتم مرکز بهداشت محل و خودمو تو رو وزن کردم شدیم باهم 63 کیلو بگو ماشالله بوساز 55 من تا 63 من و تو ، این ماه هم سه کیلو اضافه کردم،الهی شکر همه چی نرماله، حرکتات،صدای قلبت، وزنو قدت خلاصه خدارو هزار بار شکر کنم هرلحظه کمه، توی این روزای ماه رمضون دعا می کنم واسه همه افرادی که نی نی می خوان این روزای قشنگو تجربه کنن، دیشب با خاله راحله حرف می زدم می گفتم همه آدما توی زندگیاشون مشکلاتی دارن ولی فرق آدما در امید داشتن یا نداشتنه من به خاله راحله گفتم که عزیز دلم که توی وجودم داره رشد می کنه زیباترین ثمره امید منه ،زیبا عزیزم  با اون دستای کوچول موچولوت توی دلم که هستی دعا کن برای منتظرای نی نی که دلشون شاد بشه و یه نی نی ناز و سالم بیاد توی دلشون.

الهی آمینفرشته

دلبندم  این روزا بابا رضا خیلی خیلی سرش شلوغه یعنی توی یک ماه گذشته بعضی وقتا فقط نهار اومده خورده صبح تا شب سر کاره.می خوای بگم چیکارا می کنه؟چشمک

توی یزد قراره بافت تاریخی این شهر و هم قنات های این شهر ثبت جهانی بشه از یونسکو بیان برای انجام مراحل ثبت و باید تا اون موقع مرمتشون تموم شده باشه مخصوصا قنات ها، در حال حاضر بابا رضای نازنین هم روی مرمت قسمتی از قنات بزرگ یزد که از فهرج تا زارچ کشیده شده  کار می کنه و هم ساماندهی کوچه جبهه شمالی مسجد جامع یزد رو و پایاب های قنات رو انجام میده، مسجد جامع یزد یکی از برجسته ترین بناهای ایرانه رفیع ترین گلدسته ها  رو بین همه مساجد ایران داره و همیشه پره از توریست هایی که میان برای دیدنش، بابا رضا میگه توریست ها میان داخل قنات و خیلی خوششون میاد .من به خاطر وجود نازنین شما توی دلم نمی تونم برم ولی هر روز عکس هایی که بابا از مراحل کارش می گیره رو نیگا می کنم و لذت می برم ، عه راستی یادم  رفت بگم بابا رضات مشهور شده خندونک، توی تلویزیون در یک روز چند بار خبر شبکه خبر و شبکه تابان یزد بابا رضا رو نشون داد و من کلی ذوق کردم بوس، خلاصه خیلی سر بابا شلوغه حتی از زاهدان زنگ می زنن بیا خیلی لازمت داریم ولی بابا رضا که خیلی مسئولیت پذیر و حساسه بهشون گفته کار یزد تموم بشه میام اونجا، خلاصه بهت بگم که تا روزی که شما بیای بغلمون ،مشخص می شه که خونه زندگی سه نفره قشنگمونو چه شهری قراره روبراه کنیم.زیبا

من و بابا رضا رفتیم مغازه نمایندگی وان بای وان سر کوچمون برات یه یادگاری بخریم ، این که می گم یادگاری چون سیسمونی تورو عزیز یعنی مامان جونم تهیه کردن و چیزی کم و کسر نداری که  ما بریم برات بخریم خجالتخلاصه  دوست داشتیم یه چیزی برات بخریم رفتیم و اونجا عاشق یه سرویس هشت تیکه کالسکه و تخت پارک و ... شدیم با مارک گود بی بی هم من هم بابایی دلمون اونو خواست برات، احساس کردیم توی اون سرویس راحتی، و به عزیز هم گفتیم فعلا برای خرید سرویس کالسکه دست نگه داره ، عزیز ازمون پرسید چرا بهش گفتم دلیلشو و عزیز هم که ایشالله میای می بینیش انرژیش صد برابر من ،خندونک رفت زودی توی شهر خودمون همون مارک رو پیدا کرد و گفت خیالتون تخت اینجا هست  و ما بهش گفتیم بذار بیایم با هم بریم بخریم و عزیزم قبول کرد و تقریبا سیسمونیت کامله یه سری ریزو پیزاش مونده عزیز خودش می دونه، خلاصه قرار شده اواخر مرداد من و شما و بابایی بریم و بعد چند روز موندن بابایی ما بمونیم و بابا رضا برگرده یزد خطاتا موقع به دنیا اومدنت اون موقع بیاد پیشمون و بمونه زیباو خلاصه پیش بسوی روزای قشنگمحبت

عزیزم شادم خداروشکر فقط تنها چیزی که فکرمو مشغول کرده اینه که اسمی هنوز نپسندیدیم دلخور

تازه نمی دونی یکی از دوستام گفت جدیدا اداره ثبت احوال اسامی مشترک رو تفکیک کرده و دیگه هیچ اسمی مشترک بین پسر و دختر نیست و من رفتم هیوا رو پیدا کردم نوشته بود برای پسر هاستکچل

اینم یه اسمی بود که خیلی دوست داشتیم اما قسمت نبود روت بذاریم ایشالله یه اسم قشنگ برات پیدا می کنم بهت قول می دم نازنینمخندونک

عینکفعلا خدا نگهدار وجود نازنینت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نیلوفر جون
2 تیر 94 16:20
سلام عزیزم نگران نباش مطمن باش بهترین اسمو انتخاب میکنی
هما
پاسخ
ممنون گلم
مریم
3 تیر 94 16:26
سلام دوستم . ماه رمضونتون مبارک . التماس دعا نی نی هنوز اسم نداره؟؟ چرا؟ هیوا که خوشگل بود! راستش ثبت احوال اصلا گیر نمیده . سالهای پیش یکم اذیت میکردن اما الان چندساله دیگه کاری ندارن . حتی به معنی و ملیت اسم هم کاری ندارن . چون یادمه بچه دوستم الان هشت سالشه دنیاکه اومده بود به اینکه اسمش ایرانی اصیل نیست گیرداده بودن و اجازه ندادن اما الان دیگه کاری به این حرفاندارن . تازه دیگه ثبت احوال رفتن هم نداری که کسی بخواد بهت گیربده چون تو همون بیمارستان شناسنامه ی تو و پدر رو میگیرن و روز بعد شناسنامه ی سه نفرتون رو همون بیمارستان بهتون تحویل میدن . شناسنامه ی مارال رو روز بعد از زایمان وقت ترخیص همون بیمارستان بهمون داد . خیالت راحت باشه و همون عشق قشنگت هیوا رو انتخاب کن . الان دیگه هیچ چیز گیر و نشدنی نیست
هما
پاسخ
عه چه خوب؟ ممنون مریم جونم از توضیحاتت.تا ببینیم چی میشه