خاطرات من و ني ني

نی نی چرخیدی!

1394/5/4 18:37
نویسنده : هما
1,167 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مادر سلامبوس

ثمره قلبم سلاممحبت

نور دوچشمونم سلامزیبا

عزیزم امروز و دیروز چکاب های نهایی قبل رفتنمون رو انجام دادم خندونکهم خانم دکتر دهقانی هم ماما خانم موسوی  گفتند همه چی خداروشکر عایه و نرمال و می تونی بری سفر.حتی هردوشون پرونده هامو دادن با خودم ببرم که برای زایمان لازممه.

دیروز وقتی سونو مختصری شدم دکترمون گفت دیگه وضعیت بریچ نداری یعنی چرخیدی و سر نازنینت اومده پایین و دیگه نیازی به سزارین نیست خداروشکر.من و بابا رضا اعتقاد داریم هر چیزی طبیعیش بهتره مگه اینکه مجبور بشیم.

خلاصه ظهر اومدم خونه و وقتی بابا رضا اومد خونه ازش مشتولوق خواستم برای خبر خوبعینک تا گفتم خبر خوب گفت دخترمون چرخیده؟راضی

منتعجب

بابا رضاخندونک

توخجالت

چه بابای باهوشی زود حدس زد و زد به هدف و گفت به عنوان مشتولوق عصر بریم هرچی دلت بخواد برات می خرم گفتم من چیزی لازم ندارم خداروشکر و دخترمون زحمت کشیده ملق زده قه قههجایزه باید براش بخریم و خلاصه عصر رفتیم نمایندگی وان بای وان سر کوچه و دوتا لباس برات خریدیم و کنارش اسباب بازی فروشی بود بابا رضا اصرار کرد بریم اسباب بازیاشو ببینیم و تا وارد مغازه شدیم هردومون چشممون خورد به یه عروسک ناز، به هم نگاهی تایید آمیز کردیم و اون عروسک قشنگ رو هم برات خریدیم، این اولین خرید های من و بابا رضا برای دختر گلمونه، بغلمی دونم شاید خیلی دیره آخه عزیزت یعنی مامان جونم همه چی برات خریده و همش می گه هما همه چی خریدم چیزی نخری ها می  گم باشه ولی دیگه این چرخیدنت جایزه داشت، خلاصه  اومدم خونه شاد و خندان

روی پیراهن عروسک ،گلدوزی شده آنجل یعنی فرشته ماهم اسم عروسکتو گذاشتیم آنجلا

اینم عکسش

و اینم عکس آنجلا و دوتا لباس شما

امروز صبح هم رفتم مرکز بهداشت آخه می دونی من خیلی مقید و وسواسم هم می رم پیش دکتر متخصص هم پیش ماما ، امروز ماما گفت همه چی عالیه حتی دست روی شکمم گذاشت گفت اینجا سرشه اینجا پشتشه و صدای قلبتو بازم شنیدم، نتیجه چکاب های آخر عالی بوده ویتامین دی 63 که عالیه ، کم خونی ندارم، عفونت ندارم اضافه  وزن این ماه هم دوکیلو بوده و قبل اینکه شما بیای من 55 کیلو بودم الان 65 کیلو ام شیکمم دور تا دور ترک خورده با اینکه هر شب روغن زیتون می زنمغمگین یه موقع هایی پاهام توی خواب تیر می کشه بیدار می شم ،خطا نفس کم میارم بیدار می شمدلخور یه موقع هایی طالبی که می خورم خون دماغ می شمهیپنوتیزم کمی زانو درد دارم خواب آلودولی همه اینا رو دکتر گفت طبیعیه و تحمل کن منم گفتم چشم به خاطر دخترم همه کار می کنم.بوس

عکس آنجلا رو به عمه ها و خاله ها و عزیز نشون دادم همه خوششون اومد گفتند اسم نی نی مشخص کنید! نه عروسک نی نی !عصبانی البته با خنده  و ما به همه گفتیم فعلا "نیکی" خانمه اسم دخترمون .

عزیزم سپردمت بخدا برای همه منتظرا دعا کن زود نی نی دار بشن

بوس بوس فعلا بایبوسمحبت

 

پسندها (1)

نظرات (1)

سعیده
17 مرداد 94 10:06
عزیزه دله خاله سعیده بسکه فهمیده و خاااااااااااانومه اینم کادو خاله از ته ته اعماق وجودش
هما
پاسخ
ممنون خاله سعیده جون