غم و شادی در همه توی این دنیا خدا؟
نمی دونم چی بگم؟
از کجا شروع کنم؟از الان می رم به عقب ، امشب رسیدیم خونه پدریم و فردا صبح می ریم خونمون پیش خانواده شوهرم تا آخر عید اینجاییم بعد بر می گردیم یزد ، این تازه ترین خبر بود
خبر دیگه اینکه کلاس چرم دوزی و دارو شناسی 1 و 2 تموم شد امتحاناشو دادم به امید خدا فقط کار آموزی توی داروخونه موند برای بعد عید
خبر دیگه اینکه این ماه هفت روز از تاریخم گذشت فکر کردم نی نی اومده ولی .........اشتباه فکر می کردم
دلم خیلی گرفته بود و گریه می کردم دم غروب بود که وسط گریه یه اس ام اس اومد برام نمی دونم چی شد وسط بغض و گریه تصمیم گرفتم ببینم کیه؟دیدم دوست خوبم مونا گفته نی نی زهرا حین زایمان آسمونی شده..............دیگه غم خودم یادم رفت...های های با صدای بلند گریه می کردم و برام مهم نبود کسی صدای گریمو بشنوه غم بزرگی بود برام
آخه من شاهد بودم زهرا این 9 ماه و چند ماه قبل بارداری در چه وضعیت جسمی بود و خیلی اذیت شد ...........حقش تبود بعد این همه صبر و تحمل اینجوری داغدار بشه
حکمت خدا چیه وسط گریهه های من یه غم بزرگتر بهم نشون می ده؟
حتی نتونستم یه تماس باهاش بگیرم چون می دونم به محض شنیدن صداش ه ای های گریه خواهم کرد و گریهبراش خوب نیست
فردا که برم شهر محل سکونت حتما می رم دیدنش
قبل از این خبر بد چند روز قبلش یه خبر خوب داشتیم و اون اینکه من برای بار اول در زندگیم زن دایی شدم
خواهر شوهرم فاطمه خانم رو بدنیا آور د و ایشون شد اول نوه خاندان همسری
فردا می رم می بینمش
دیگه اینکه توکل بر خدا
همینجا پیشاپیش به همه فرار سیدن سال جدید رو تبریک می گم
التماس دعا
نمی دونم خدایا حکمت این همزمانی این غمو شادیها چیه؟