واقعگرابودن
ديروز داشتم به اين فكر مي كردم خيليا حاجت مندند بچه - شوهر خوب- خونه و ماشين و ماديات- زن خوب- كار خوب- تحصيلات - مسافرت- و....اينا آرزوهاي حدودا خيلي از آدمها توي اين دنياست فقط بعد مادي رو منظورمه الان.
اين حاجت ها بعضي وقتها اونقدر دست نيافتني به نظر مياد كه وقتي بدستشون مياري خنده ات مي گيره به اون همه احساس نيازي كه داشتي و مي بيني فقط زمانش نرسيده بوده كه اتفاق نمي افتاده و خيلي وقتها حكمت خدا رو بعد تحقق اون آرزو يا حتي تحقق نيافتنش و تحقق يه آرزوي ديگه جايگزين اون مي فهميم.
ديشب من به يك نتيجه مهم و شايد كاربردي دست پيدا كردم. كه در مورد همه آرزوها ميشه اعمالش كرد مثلا خودمو مثال مي زنم در حال حاضر آرزوم يه ني ني سالم و صالح هست كه مادرش بشم و بياد توي وجودم آروم بشينه و من باهاش عاشقانه نه ماه زندگي كنم و بعد نه ماه بياد توي بغل من و باباش و ادامه ماجراي شيرين زندگي.
نتيجه كاربردي من اينه نيمه خالي ليوان رو با نگرشي مثبت ببينيد و با روياپردازي قوي تصور كنيد ببينيد شما چه اوضاعي پيدا مي كنيد اگه اون آرزو تحقق پيدا نكنه.
مثلا من بچه دار نشم و چند سال ديگه بگذره بعدش به آي وي اف رضايت مي ديم اگه نشد ديگه واقعا واقعا نشد ما بچه دار بشيم شايد شايد به فرزند خونده و سرپرستي فرزندي يتيم فكر كنيم خلاصه خيلي بعيد و دور از دست رس نيست مادر شدن حتي اگر اگر اونم نشد خودمون دوتا با عشق زندگي رو ادامه مي ديم مي ريم خارج از كشور براي ادامه تحصيل، مي ريم مي گرديم و خوش مي گذرونيم و مهر مادريمو صرف بچه هاي بي سرپرست مي كنم.اين ديگه نهايتشه.
خوب چي شد؟ يعني ته تهشم فاجعه نيست بله كمبود بچه شايد باشه اما من و همسرم و خانواده هامون كه هنوز هستيم تازه يه عالمه زحمت مادرانه و پدرانه صرفه جويي شده خلاصه اينكه وقتي اينجوري فكر مي كنم مي بينم هر ماه منتظر بچه نشستنم مضحك داره به نظرم مي رسه بايد رها كنم اين آرزو رو البته اقدامو رها نمي كنم ها.......به قصد خوشي و اگه خدا خواست بچه دار شدن.اين طرز تفكر براي جوونتر ها خيلي كارساز تره چون بي خيال كه بشن خيلي وقت دارن و همه مي دونيم استرس و فكر كردن زياد خودش مانع باروريه(يكي نيست بگه لالايي سرت مي شه بگير بخواب)
مثلا يه دختري كه در آرزوي همسري مناسبه با خودش بگه بر فرض هيچ وقت همچين شوهري گيرم نياد و مجرد بمونم با اين تصور هر چند سخت اراده كنه و بدون فكر كردن به شوهر دار شدن زندگيشو بكنه توي اجتماع براي خودش سري تو سرها دربياره و براي خودش و خانواده و عزيزانش وقت بذاره و ارزش قائل باشه يه روز مي بينه خيلي اتفاقي شوهر دار شد بر فرض هم كه نشد حداقل همه عمرشو با حسرت زندگي نكرده از زندگيش لذت ببره.
من با خودم فكر كردم ما آدمها زمان زيادي رو صرف رويا پردازي به آرزو هامون مي كنيم بدون اينكه خودمون متوجه باشيم من كه همه چيزو ربط مي دم به آرزوم.
دندونم درد مي گيره يه هفته تحمل مي كنم مي گم قرص نخورم شايد شايد حامله باشم ، سينوزيتم عود مي كنه مي گم نرم دكتر آنتي بيوتيك براي حاملگي احتمالي بده ...........خلاصه همه زندگيمو بر اساس احتمال بارداري پيش مي برم در صورتيكه از خيلي چيزا عقب مي مونم الان دوساله به خاطر بچه دار شدن كارهايي كه بيرون خونه بهم پيشنهاد شده قبول نكردم و توي خونه نشستم دارم خل مي شم البته شغلم طوريه كارامو توي خونه هم مي تونم انجام بدم و الانم بيكار بيكار نيستم ولي جدي نگرفتم شاغل بودن و توي اجتماع بودن رو .خلاصه با فكر كردن به ته تهش مي شه كمي آروم شد و بي خيال من تصميم گرفتم بي خيال بشم .
به قول نسرين دختر عموم :
" مهمش نكن"