خاطرات من و ني ني

رقص فرشته

1393/10/5 15:42
نویسنده : هما
598 بازدید
اشتراک گذاری

اين داستان و نوشته رو براي انجمن خانم گل نوشتم .خالي از لطف نديدم اينجا هم بذارم:قوی

 

 

در يك روز سرد زمستوني ملكه قصه ما صبح كه بيدار شد ديد بايد تكوني به خودش بده انگار كمي تپل شده بود يعني اينطور حس مي كرد به دوستانش نگاهي كردو گفت دوستان فكر مي كنيد وقت رفتن من باشه؟دوستان با نگاه هايي تحسين كننده بهش گفتند آره و تو اينبار انگاري برگزيده شدي واسه ترك اينجا..برو به سلامت.
با اينكه از اول به دنيا پا گذاشتنش ، منتظر اين لحظه بود ولي از اينكه مجبوره بره و دوستاشو تنها بذاره كمي احساس دلتنگي وجودشو گرفت با خودش مي گفت چرا بايد يكي از ما بره بيرون؟چرا اين رقابت ملكه بودن و ملكه ماندن بيرون از اين در نبايد باشه و به همينجا ختم مي شه چون دوستاش هم مي تونستن ملكه باشن اما اون روز صبح كه بيدار شد و ديد تپل تر شده فهميد وقت رفتنه. آخه يكي از گزينه هاي مهم براي انتخاب ملكه تيپ اون كانديد بود و اون الان به اون سايز ملكه بودن رسيده بود و قانونش اين بود به محض اينكه يكي به سايز ملكه بودن برسه بايد جمع دوستانش رو ترك كنه و پا به دنياي اون ور درها بذاره و با دنيايي كه منظرشه و پيش روشه روبرو بشه و ادامه زندگيشو تا لحظه مرگ پي بگيره حالا اين كه از ملكه شدن تا لحظه مرگ يه ساعت طول بكشه يا صد سال خواست خدا بود .و البته سرنوشتش.
اين قانون زندگي اونا بود حتي جالب تر اينكه اين ملكه فقط يك شاهزاده نداشت كه خواهانش باشه ،اين ملكه ميليونها خواستگار داشت تا به صندلي پر افتخار ملكه بودن واقعا جلوس كنه.
وقتي پاشو از اين مكان بيرون بذاره با خيل كثيري از نامزدها و هوادارن روبرو مي شه و شرط انتخاب يكي از اونا قدرتمند تر بودن و سريعتر بودنشونه..حتي جالبتر اينجاست كه قانونشون اين بود اگه دو كانديد هم زمان بهش برسن و به يك اندازه قوي باشن ملكه هردو رو قبول مي كنه و مي شه ملكه دوپادشاه.
سرزمين عجيبي بود با قانوناي عجيب تر.
با اينكه نه آسمونو مي ديد نه مي دونست زمستون چيه نه برفي ديده بود ولي سرماي زمستون روي محل زندگيش كمابيش اثر مي ذاشت و از روي حال و هواي محل زندگيش حدس ميزد زمستون يعني چي و تابستون يعني چي.يكي از آرزوهاش ديدن خورشيد و آسمون بود.ديدن برف و بارون و خزون و بهار بود.
ديدن آدمها بود و خلاصه زندگي در دنياي آدمها كه به همون اندازه كه دنياي اونا براي ما عجيبه دنياي ما آدمها هم براي اونا عجيبه و جالب اينجاست هردومون به دنياهاي همديگه خو گرفتيم.
خلاصه اون روز با شكوه رسيده بود و نفسي عميق كشيد و دري به روش باز شد تا از مكاني كه بود بياد بيرون و وارد عرصه رقابت نامزدهاش بشه.
به محض اينكه بيرون اومد شوكه شد!
واي چرا اينجا هيچكي نيست!
به من گفته بودند كه ميليونها خواستگار به ديدنت ميان......مگه من چمه كه هيچكي نيومده؟
خيلي ناراحت شد و با خودش گفت اينم شانس منه اينم سرنوشت منه.
يهو صدايي شنيد صدايي قوي و ملايم متين و شمرده شمرده حرف مي زد بهش گفت ناراحت نباش كمي انتظار لازمه.روزاي سختي پيش رو داري كمي به خودت برس تا خواستگارها برسن.
ملكه جديد خوشحال شد و انگاري نيرو گرفت با خودش گفت البته بهتر شد كه من زودتر رسيدم اينطوري آماده ترم.
چند ساعتي گذشت و همينطور كه توي حال خودش بود يه صدايي شنيد صداي يه هياهو شبيه حمله يه عده ي زيادي كه به سمتش ميومدن........
جائي كه ملكه نشسته بود يه سالن بود شبيه سالن انتظار كه منتهي مي شد به يه تالار با شكوه كه اگه كسي توي مسابقه برنده مي شد و خودشو به ملكه در سالن مي رسوند با هم به اون تالار بزرگ مي رفتند و با هم روزهاي زيادي در اونجا زندگي مي كردند و بعد از مدتي به دنياي ادمها به دنياي زمستون دار و تابستون دار قدم مي گذاشتند.
ملكه اسم اون سالن رو سالن ناز گذاشت چون اون سالن جائي بود كه بايد برنده مسابقه ميومد و نازشو مي كشيد و حتي با وجود رسيدن برنده بهش، ملكه اين اجازه رو داشت كه اونو نپسنده و در صورتي كه از نظر ملكه قوي و مناسب بود مي پذيرفتش پس مرحله سوم بعد از سرعت و قدرت ناز كشيدن از ملكه بود براي خواستگارها.
توي همين فكرا بود كه همون صداي آروم بهش گفت ديدي سرو كله شون پيدا شد؟
همه دارن به تالار مي رسن و بزودي يكيشون به سالن ناز وارد ميشه............
ملكه كمي هيجان زده و مضطرب بود.چون مي دونست اگه اوني كه مي خواد بهش نرسه بايد ملكه بودن و همه چيو فراموش كنه و براي هميشه اونجا رو ترك كنه و از طرفي مي دونست اگه فقط با هدف ملكه شدن بدون خواست قلبي يكي رو كه مناسب نيست انتخاب كنه ممكنه اجازه ورود به سالن به اونها داده بشه ولي ممكنه انتخاب نامناسب باعث بشه اجازه ورود به دنياي ما آمها رو نداشته باشه پس بايد حتما كانديداي مناسب رو انتخاب مي كرد.
ساعتها گذشت و سر و صداها هي كمتر وكمتر مي شد دقيقا از روي صدا ها مي شد تشخيص داد خيليا ضعيف بودند و از چرخه رقابت جا موندند.
بالاخره بعد گذشت چند ساعت سرو كله تعدادي نجيب زاده قوي و خوش هيكل و سريع به سالن باز شد.واي چقدر جذاب بودند . از دور كه مي اومدند ملكه با خودش گفت واي چرا اينا زيادن من فكر مي كردم يكي دوتا بيان به اين سالن ولي انگار شانس باهاش يار بود و حدود 10-15 تا نجيب زاده قوي و پر جنب و جوش و خواهان به سمتش ميومدند.
قانون اينطوري بود كه ملكه اجازه لمس خودش رو به اونا مي داد ولي اجازه رقص به قوي ترين مي داد و رقص نشان برگزيده شدن اون نامزد بود..........
انتخاب سختي بود بين خوب و خوبتر بايد كيو مي پذيرفت و زمان زيادي هم نداشت .توي دلش به ياد اون صداي آروم افتاد گفت خداي من خداي مهربونم كمكم كن انتخاب درستي داشته باشم.
كه يكهو ناخودآگاه احساس كرد در حال چرخيدنه در حالي كه يكي از اون نامزدها رو با خودش مي چرخونه .....واي خداي من يعني كمكم كردي .خدايا خودمو به تومي سپارم........
لحظه شگفت انگيز رقص با اينكه چند دقيقه اي بيشتر نبود ولي باشكوه ترين تلاقي دنيا بود
اون صداي ارام دوباره به قلبش تلنگري زد و گفت صداتو شنيدم و بهت كمك كردم .حكمت بودن شماها همه اين بوده كه اين لحظه شكل بگيره و ديگه از اين به بعد تو ملكه نيستي و همسرت شاه نيست !
صدا قطع شد!
واي خداي من يعني چي؟ ما نمي فهميم ! يعني اين آخرشه؟
صدا گفت بله آخر تو و همسرت همينجاست.....ولي يه چيز ديگه هم هست كه بايد بهتون بگم.....
ايندفعه همسر ملكه كه الان شاه سرزمينشون بود و فقط دقايقي از شاه شدنش مي گذشت گفت خدايا اونهمه رقابت سخت اونهمه تمرين براي قوي شدن و سريع بودن براي همين چند لحظه رقص بود؟
خدا خنديد و گفت بله!
هردو ناراحت بودند و انگار كل دنيا روي سرشون خراب شده باشه.
خدا همچنان خنده كنان گفت شما هم مثل آدمها عجوليد و اگه 100% به من يقين داشتيد ناراحت نمي شديد.
چطور فكر كرديد اينهمه تلاش براي يك رقصه؟چطور فكر كرديد اين فقط يه رقصه؟
حالا براتون توضيح مي دم.
اين رقص باشكوهترين و شگفت انگيز ترين تلفيق در بشريته ، زيباترين خلقت منه و هدفي بزرگ در پس اين رقصه. من گفتم آخر كار شماست اما نگفتم قراره از بين بريد كه!
شكل زندگيتون عوض مي شه.
اونها پرسيدند چطوري؟و برقي از اميد و البته شرمساري در وجودشون ديده مي شد.
خدا گفت: مگه تو اسمت تخمك نيست؟
و تو پادشاه اين سرزمين مگه اسپرم نيستي؟
شما با رقصتون تبديل شدين به يكي از فرشته هاي من!
حالا شما فرشته اي هستيد از فرشته هاي من كه قراره نه ماه در اين تالار زيبا كه رحم نام داره بزرگ بشيد و شكلتون عوض بشه تا اماده رفتن به جهان انسان ها بشيد سرزميني كه هميشه آرزوشو داشتيد!
مگه نه اينكه هر جفت همسري آرزوشون يكي شدنه من شما رو يكي كردم و هديه مي دم به يه جفت همسر در دنياي آدمها تا با شما اونها هم يكي بشن .
.
.
.
.

تقديم به تمام مادراني كه بزودي قراره مادر بشن و آرزوي شكل گرفتن فرشته اي در وجودشون رو در قلبهاشون دارند.محبت
تقديم به خدا براي خلقت زيباش و بخشندگيش كه ما آدماي عجول رو هميشه مي بخشه و ما باز هم عجله مي كنيم و منتظر نمي شينيم ببينيم خدا چي برامون در نظر داره............خجالت
به اميد تجربه ي رقصي شور انگيز در وجود تمام آرزومندان مادر شدنمتنظر
تقديم به تمام دوستاي تايپيك منتظر مامان شدنبوس

پسندها (1)

نظرات (4)

سیما
6 دی 93 19:55
قشنگ بود. مرسی
هما
پاسخ
مهتاب
7 دی 93 14:53
عالی بود عزیزم مرسی
هما
پاسخ
چاكريم
مریم حباب
8 دی 93 11:47
مرسی عزیزم خیلی قشنگ بود.هنرمند بودی و صداشو در نیاوردی.انشالله که به زودی زود این رقص تو وجود شما هم شکل بگیره.
هما
پاسخ
ممنون همچنين براي وجود نازنين شما ايشالله اين رقص باشكوه شكل بگيره
یاسی
9 دی 93 14:00
خیلی قشنگ بود هما جون مثل همیشه گل کاشتی به امید اجرای این رقص با شکوه تو وجود همه مامانای منتظر
هما
پاسخ
آمــــــــــــــــــــــــــــين