خاطرات من و ني ني

دلم شکست.........

1392/2/3 0:57
نویسنده : هما
525 بازدید
اشتراک گذاری

امروز وقتی از دکتر اومدم خیلی اعصابم داغون بود.
آخه من یه سال بیشتره می شناسمش و زیر نظرشم و خیلی دوست بودیم تا اینکه یه بار با مادر یه بیماری بد حرف زد منم وقتی تنها شدیم بهش گفتم برخوردت خوب نبود.
اینم جنبه انتقاد نداشت از اون به بعد صمیمیتمون کم رنگ تر شد.
امروز برگشته به من می گه تو پر رویی............
می گه چرا از خدا توقع زیادی داری؟
می گه چرا فکر می کنی باید زودی حامله بشی؟
می گه تو اعتقاداتت درست نیست..........
فکر کنید بخدا من چه نجابتی به خرج دادم که هیچی بهش نگفتم و اومدم خونه گریه کردم.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

من اعتقاداتم اونجور که اون فکر می کرد نیست..........
من اگه می خوام زود باردار بشم چون 2 تا بچه می خوام و سنم داره می ره بالا خطرناک میشه.
شوهرم خیلی ناراحت شد دید من حالم خرابه.دلداریم داد.
بد بختی اینجاست من به خاطر کار همسرم مجبورم توی این شهر کوچیک بی امکانات که فقط 3 تا متخصص زنان داره زندگی کنم.
از بین این 3 تا همین از همه بهتره و غرور برش داشته...........
در هر صورت اگه رفت و آمد زیاد جاده رو به چشمم می دیدم حتما می رفتم شهر خودم پیش پزشک مادرو خواهرام که خیلی عالیه.
ولی چاره چیه.مجبورم.
گریه ام بخاطر این مجبوری بود بیشتر اینکه حق انتخاب ندارم.
گفتم بیام اینجا باهات  درد و دل کنم شاد سبک شم...........

 نی نی به خدا هم گفتم فقط شاهد باشین.............شاهد باشین بعضی آدمها چه راحت به خودشون اجازه می دن دل یکیو بشکونن..........

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

خیلی حرف ها در جواب دکتره می تونستم بگم ولی به قول باباییت که می گه بعضیا ارزش اینو ندارن که بخوای بهشون فکر کنی چه برسه بخوای به خاطرشون خون خودتو کثیف کنی............

منم می خوام باز یه ماه شیرین دیگه رو با امیدی زیبا برای اومدنت شروع کنم.........

راستی بدون باباییت این ماه تسلیم شده می گه هر چی بدی می خورم.می خوام به حرفت گوش بدم.

قربونش برم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ازاده
3 اردیبهشت 92 12:37
هما جان عزیزم به خدا توکل کن نه بنده خدا
اون فقط یه وسیله است
به حرف کسی گوش نده مردم زیاد حرف می زنن
خودتو با این حرفا حرص نده


قربونت بشم عزیزم چشم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
3 اردیبهشت 92 23:26
عزیزم،
اولش خیلی ناراحت شدم
آره، منم از این جور دکتر ها متنفرم
اما واسه خودشون طبیعی و عادی شده، هر چی دلشون خواست میگن، اما دل شکستن، واقعا تاوان داره... من به این موضوع اعتقاد دارم.

فقط خدا رو شکر، که توی این شهر به قول خودت کوچیک، یه همسری ِ خوب کنارت هست که هواتو داره و درکت می کنه ...

امیدوارم این ماه، به مراد دلت برسی، آخه می دونی، وقتی دل میشکنه، حاجت دل زودتر روا میشه.

من که به این اعتقاد دارم و واسم هم به حقیقت می پیونده ...

دوستت دارم


می دوستمت دوست گلم.
آره خداروشکر.خیلی دلم شکست بخدا.......خدا خودش شاهده.......ممنون ........بوس بوس بوس
darya
3 اردیبهشت 92 23:47
سلام عزیزم
چرا اینقدر ناراحتی منم یه بار همچین تجربه ای رو داشتم بذار یه چیزی بگم هیچ کس جز خدا نمیتونه مشکلاتو حل کنه پس فقط و فقط امیدت به خدا باشه دوس جونم


ممنون مهربون.اگه خدا رو توی دلم نداشتم که تا حالا صدها بار باید قالب تهی می کردم.....از این زمونه.......
ماماطهورا
4 اردیبهشت 92 13:30
سلام عزيزم خودتو ناراحت نكن اين آدماي نفهم ارزش ناراحت شدن نداره

زاستي كدوم شهرزندگي ميكني ؟
به همسرت فكركن كه انقدر مهربونه
انشالله همين ماه ني ني ميادتودلت


ممنون گلم.برای تو هم ایشالله همین ماه ماه رسیدن به آرزوت باشه..............
«فائزه»دختردايي دينا
6 اردیبهشت 92 15:26
سلام!مي شه همديگه رو لينك كنيم؟ ممنون مي شم از اين كه از وبلاگ دينا جان بازديد كني و نظر بذاري


ماشالله دیدم این دینا خانم رو.به به چه کار خوبی کرد براش وب ساختی.حتما لینک می کنم عزیزم............
مامان فنچــــــــــی
6 اردیبهشت 92 15:36
عزیزه دلم خیلی ناراحت شدم
ایشاا.. زودی نی نی بیاد تو دلت


ببخش ناراحتت کردم خانمی........
ممنون مهربون
پرهام ومامانش
7 اردیبهشت 92 21:41
مامان مهدیه
18 اردیبهشت 92 12:40
سلام زیادناراحت نباش که خدا خودش هر وقت که بخواد بهت میده دست این دکترهم نیست


ممنون گلم.
MALI
29 اردیبهشت 92 1:11
هما جونم اشکمو در آوردی ناراحت نباش خدا بزرگه یه وقتی که اصلا فکرشو نمیکنی بهت ثابت میکنه چقدر مهربونه


ببخش بابت ناراحتیت شدم.ممنون گلم.