حرف های مادرانه
نور چشمونم
ثمره قلبم
سلام
خیلی وقته باهات حرف نزدم
خیلی وقته دلم غصه داره و منتظرتم
نمی دونم وسط انتظار و غصه چی می تونم بیام برات بنویسم
پس سکوت می کنم
امروز روز اول ماه رمضونه
عزیزم یعنی میشه توی این ماه عزیز مهمون دلم بشی؟
نمی دونم گلکم
نمی دونم کی میای
ولی بدون با اومدنت خونه با صفا مونو برکت می دی
دل خیلیا رو شاد می کنی
عزیزم ماه پیش من و بابایی خیلی امید داشتیم آخه خیلی نشانه ها برای اومدنت بود که فکر می کردیم اومدی
حتی بابائیت که همیشه احساساتشو در مورد نی نی دار شدن کنترل می کنه و می گه هر چیزی وقت خودش (یعنی هر وقت نی نی اومد شوقشو می خواد نشون بده) بازم با همین عقیده اش ماه پیش می گفت هما شبیه مامانا شدی .... دلم آب می شد برای بودنت
اما نشد
و نمی دونم کی میشه؟
دارم کم کم نگران می شیم.
تو دوست داری مامان و بابا اذیت بشن؟
پس به خدا بگو خدا جونم اجازه بده من زودی برم پیش مامان و بابام.......
خدا مهربونه خودش دستتو می گیره میاره میذاره تو دلم
وای که چه حسی باشه اون روز که اومدنتو بفهمیم.
دیگه داره اشکم در میاد.....
توی این ماه پر برکت ایشالله خدا اجازه بده بیای