خبر خوب که بی صبرانه منتظرش بودم
اگه همیشه بهت سلام می کردم اینجا، اگه همیشه می گفتم نور چشمم ، ثمره قلبم ، الان با تک تک سلولهام حست می کنم و بهت می گم سلام بخشی از وجودم.
به وجودم خوش اومدی.
نمی دونم چطور بنویسم.نمی دونم حس خوشحالیمو چطور ابراز کنم؟
همیشه بخش خوش خبری وبلاگها رو می خوندمم و اشک می ریختم.
امیدوارم همه دوستام که آرزوی بچه دار شدن دارن به زودی حس الان منو تجربه کنن.
اول از همه اون دوستان نام می برم تا بدونن اگه باردار شدم دلیل نمی شه یادم بره یه آرزوی مشترک باهشون داشتم:
نسیم - مریم مشهدی - مهری -مونا - افسون - پریوش - رویا و مریم - آسیه - مرضیه - دوستای نی نی وبلاگی - امیدوارم اگه حافظه یاری نکرده و اسمی یادم رفته منو ببخشین.
و اما اینکه چطور فهمیدم باردارم:
برای سالگرد فوت مادر بزرگم رفته بودیم تربت حیدریه و دیدم 7 روز از زمان مقرر گذشته و به بارداری مشکوک شدم یه بی بی چک زدم (4شهریور 92)بلافاصله مثبت شد رضا رو وسط شلوغیا صدا زدم تو حیاط و بهش گفتم منو بوسید و بغلم کرد ولی قرار گذاشتیم به هیچکی نگیم تا آزمایش بدم.
فردای اون روز رفتیم نیشابور چون دوست رضا دعوتمون کرده بود و قول بهشون داده بودیم.
یه شب اونجا بودیم و با بیصبری تمام صبح زود راهی سبزوار شدیم.به سر مزار بابا رفتم و تا تونستم اشک ریختم گفتم بابا اولین نفر به خودت اومدم بگم .گفتم بابا روحت شاده می دونم چون آرزو داشتی من بچه دار بشم.
خیلی گریه کردم و تا ظهر رسیدیم خونه و بلافاصله رفتم آزمایش دادم
(5 شهریور 92)
عصرش جواب آزمایشو گرفتم و شادی افزون شد و دکتر برام آزمایش چکاب تیروئید و قند و این چیزا داد امروز صبح رفتم آزمایش و بعد گرفتن نتیجه دارو باید شروع بشه.
دکترگفت احتمالا 5 اردیبهشت 93 وقت زایمانه
الان سخت مشغول مطالعه هستم که چیا باید خورد چیا نباید خورد چه کارایی باید انجام داد یا انجام نداد؟
خلاصه خیلی خوشحالم دیشب به مامانامون و خواهرامون گفتم و امروز به دوستای اینترنتیم.به هیچکی دیگه نگفتیم تا کمی بزرگتر بشه بعد علنی بکنیمش.