غم بسه!
توي يه سالي كه گذشت جز غم و غصه چيزي عايدم نبود.
فوت بهترين پدر دنيا.........چند ماه بعد مادر بزرگ مادريم...........و 2 ماه پيش عمه عزيزم.
خيلي سخته.
كل فاميل اين يه سال دلاشون پر غم بوده و شادي رو به خودشون حروم مي دونستن.
اما فكر مي كنم ديگه غم بسه.
نه اين كه يادم رفته باشه ديگه بابا ندارم ..يا مادر بزرگ مهربونم كه واسه همه آرزوهام حديث كسا مي خوند و مي گفت گلكم موفق باشي ،رو يادم رفته.........يا عمه اي كه بغلم مي كرد مي گفت بوي داداشمو مي دي...............
مگه ميشه يادم بره؟
اما اينو هم مي دونم غم غم مياره و زياد موندگار شدنش جالب نيست.
اون خدابيامرزها هم راضي به اين نيستند كه هر وقت به يادشون مي افتيم آهي از ته قلب بكشيم و فكر كنيم بده كه شاد باشيم.
پس ديگه بايد زندگي رو با شور و نشاط ادامه بديم تا خدا هم ازمون راضي باشه.
روحيه افسرده و كسل داشتن ، براي مادر شدن شرايط خوبي نيست.
پس پيش به سوي اميد به آينده و شاد زيستن.................