انتظار
نور چشمم هنوزم منتظرتم.
شاید باور نکنی یکی از تفریحام اینه بیام نی نی وبلاگ و برم وبلاگهای مختلف رو بخونم مخصوصا اون بخش هایی که خبر مادر شدنشونو نوشتن.
امروز عصر داشتم یه وبلاگی می خوندم که بعد یک سال و نیم انتظار چجوری خبر بارداریشو به همسرش گفته.
اشک به چشمام اومد و برای اینکه بابا جونت نبینه دارم گریه می کنم زودی کامپیوترو خاموش کردم و رفتم روی تخت دراز کشیدم.
خوابم برد و خواب دیدم یه نی نی کوچولو توی بغلمه.
با نوازش های بابا جونت از خواب بیدار شدم.آخه حس کرده بود حالم گرفته است.
آرومم کرد.
نمی دونی چقدر بابا جونت خوبه.ایشالله زودی میای و خودت خوب بودن و بی نظیر بودن باباتو تجربه می کنی.
در کنارش آروم شدم برام یه چایی آورد با هم خوردیم و حسابی انرژی گرفتم ازش.
همش با خودم و به خدای خودم می گفتم خدایا یعنی می شه منم به همین زودی خبر بارداریمو به عشقم بدم؟
از امروز به فکر افتادم که به محض قرمز شدن اون دو خط ( بی بی چکو منظورمه ) بدون اینکه به کسی چیزی بگم برم آزمایش و وقتی مطمئن مطمئن شدم با یک نقشه قبلی که الان نمی گمش ، شاید هم تغییر کنه ، به شریک زندگیم ، بابای مهربونت خبر شیرین اومدنتو بدم.
بعد با هم تصمیم بگیریم که چطور به خانواده ها بگیمش!
وای چه رویایی!
اومدم بنویسم که بدونی چقدر عزیزی برامون.
بدونی با تمام سلولهای بدنمون منتظرتیم و چشم براه.
خدایا خودت می دونی چی می خوایم، نی نی سالم و صالح!
خدا جون زودی بیارش توی دلم!