سیزده بدر
سلام آرامش قلبم ، سلام نور چشمونم، سلام ثمره عشقم.خوبی؟اصلا کجایی؟حالی از ما نمی گیری؟
امروز سیزده بدر بود .
مامانم می دونی یعنی چی؟
یعنی همه ایرانیا می رن به دامان طبیعت و یک روز رو خوش می گذرونن .
از طرفی روز آخر تعطیلات نوروزه.
و اینکه رسمه توی این روز سبزه ها رو به هم گره بزنند و آرزو کنند و هم اینکه سبزه سفره هفت سین رو به آب روون بدن تا با خودش ببره.
یه پیام بهداشتی هم بدم: باید مواظب باشیم توی این روز قشنگ به طبیعت آسیبی وارد نکنیم.
خلاصه اینکه خوش می گذره.
امسال خداروشکر سال خوبی رو شروع کردیم.
بر خلاف 2 سال گذشته که همش عزا و غم بود امسال از اولش همش عروسی و شادی بوده که ایشالله ادامه داشته باشه.
امسال خونه من و بابایی ، مهمون زیاد داشت.
حتی فردا هم عموی من قراره بیان خونمون.
از شهر زادگاهم.
بعد فوت بابای من ، عمو و در کل فامیل احساس وظیفه بیشتری می کنند که به من که شهر دیگه ای زندگی می کنم سری بزنند و جویای احوال ما باشن.
دستشون درد نکنه.
من 3 تا عمو دارم که همه به نوعی شباهت زیادی به پدرم دارن ، با دیدنشون دلم پر می زنه برای بوسیدن و در آغوش گرفتن پدرم.
حتی امروز توی سیزده بدر هم همش یاد بابام بودم .
می دونی چرا؟
آخه برای بار سوم رفتیم کنار رودخونه منتهی به سد شهرمون که سال اول ازدواجم یادمه خانواده من و خانواده بابایی همه همینجا دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت. با تفنگ بادی به یه قوطی نوشابه شلیک می کردیم. اولین متقاضی شلیک من بودم که مستقیم زدم به هدف و بابای خدا بیامرزم هورا کشید و گفت الحق که بچه پلیسی.رومو سفید کردی!
در هر صورت کودک نازنینم خیلی خیلی خیلی حیف شد که نمی تونی بابای منو ببینی ، دلم بابت این قضیه خیلی می سوزه.
فقط بدون من عاشق پدرم هستم.
خدا بیامرزدش.
منتظرتم بی صبرانه هدیه آسمونی من.