خواهرم دردت به جونم
خواهرم راحله اینبار نه برای خودم و نه برای پاره تنم قراره بنویسم.بلکه قراره حرفای دلمو برای تو یعنی خواهر بزرگترم بنویسم.
راحله عزیزم این روزها روزهای پر سختی برای توست و چه زجر آور برای من ِ خواهر که نتونم در آغوشت بگیرم و سر روی شونم بذاری و های های گریه کنی.منو ببخش که زمانه با ما چه کرده ، بسوزه پدر غربت که هر کدوممون یه شهری هستیم.
نمی تونیم به وقت احتیاج آغوش گرم همدیگه رو داشته باشیم.
وقتی شنیدم بهترین دوستت که نزدیک 20 سال با هم دوست بودین رو از دست دادی انگار دوست و خواهر خودمو از دست دادم وقتی بهم گفتی و پای تلفن با هم های های گریه کردیم لعنت فرستادم به فاصله ها.....
هی می گفتی هما خودتو ناراحت نکن غصه خوردن برات بده من هی به یاد غریب بودنت تو اون شهر غم گرفته بودم و بیشتر به تنهایی تو زار می زدم........چند وقته همش برات از آسمون غم می باره بعد فوت بابا که 4 ماهه باردار بودی و چه شرایط سختی داشتی با بارداری و زایمان و بزرگ کردن 2 تا بچه با دلی افسرده از فراق پدر حالا بیماری برادر شوهرت ، بیماری خودت، مشغله های شوهرت ، و بدترینش الان فوت عزیز ترین و صمیمی ترین دوستت که از بچگی ما می دیدیمش و کنارمون بود........هنوز لبای پر خنده اش جلو چشممه دوستت مریم که خدا روحش رو شاد کنه و قرین رحمت باشه برای هممون عزیز بود.
به خاطر وضعیت جسمیم بعد از دست دادن پاره جگرم نتونستم بیام و در مراسم عزاش شرکت کنم و نتونستم بیام کنارت باشم و فقط از دستم بر میاد برات بنویسم که چقدر ناراحتتم.
از خدا برات روزهای شادی و سلامتی رو می خوام و آرزو دارم از این به بعد ورق زندگیت برگرده و روی خوش زندگی با دل مهربون و روح بزرگت باشه و کنار هلیا و هستی و همسر نازنینت زندگی رو به شیرینی عسل تجربه کنی.
عزیزم بدون روزهای غم هم تموم میشه و شادی ها از گوشه گوشه زندگیت جوونه می زنن..........