زندگي در يزد
شب عيد غدير بود رسيديم يزد
روز عيد من و همسري تا شب مشغول تميز كاري بوديم
شب رفتيم شام بيرون خيلي سوت و كور بود
شهراي ما شباي عيد شلوغه خيابونا ول يزد اينطور نبود انگاري همه توي خونه هاشون عيدو جشن گرفته بودن.حس غربت بدي همون شب اول بهمون دست داد
اونجا دوستم سهيلا رو ديدم كه اروميه دوران كارشناسي هم كلاس بوديم و الان ترم بالايي همسري شده
و همسري يه دوست اينجا پيدا كرده كه كارمند اداره ميراث يزد هستند هم خودش هم خانمش و يه بچه 7 ساله به نام آروين دارن
شبا مي ريم كتاب فروشي همين دوستش و منم با خانمش بيانه خانم دوست شدم
خانم صاحبخونه هم 42سالشه و جوونه
يه روز با كمك هم مرباي به درست كرديم ، يه روز رب انار درست كرد برامون آورد، و خلاصه براي خودمون چند تايي دوست دست و پا كرديم.
يه روز رفتم خوابگاه پيش سهيلا جون و با هم اتاقي هاش هم دوست شدم.
اين چادري نبودن هم شده معركه دانشگاه بي چادر راه نمي دن منم چادر مشكي نبرده بودم يزد خلاصه ماجراها داشتيم.
و الان 2-3 روزيه اومديم اسفراين براي عاشورا و تاسوعا و اينكه كلاساي رضا با تعطيلي ها برخورد كرد يه 10 -12 روزي بيكار بوديم گفتيم بيايم هم دلتنگي ها بر طرف بشه هم كمي اثاثيه ديگه ببريم.بيشتر لباس گرم ها و كامپيوتر و وسايل پذيرايي وگرنه بقيه چيزا بود .
چند وقت پيشا بابا رو خواب ديدم كه بهم گفت عاشورا تاسوعا ميام خونه............خوشحالم كه الان مي تونم عاشورا تاسوعا برم خونه مامانم اينا و حس كنم بابا اومده
خيلي سخته نبودش
خدا بيامرزدش
اين گواهينامه لعنتي هم سنگين شده فردا برم امتحان تو شهري بدم خدا كنه قبول شم و خـــــــــــلاص
امشب براي كسايي كه حامله هستند دعا كردم به سلامتي بچه هاشونو به دنيا بيارن و بغل بگيرن :
زهرا سحر عفت و آسيه عزيز
براي اونايي كه آرزوي بچه دارند دعا كردم زودي بچه بياد توي دل مهربونشون:
مهري، مريم ، نسيم ، مامان نخودي، رويا ، مريم ، مرضي، و خيلياي ديگه..........و خودم
براي دختراي دم بخت آرزوي همسرهايي شايسته و براي مريضا آرزوي شفا داشتم
براي مادر عزيزم كه دو هفته اي كه من يزد بودم زونا گرفته و تازگي داره كمي بهتر ميشه آرزوي سلامتي دارم.........مامان جونم دردت به جونم