سی سالگی هما
امروز من سي ساله شدم
اما چه فايده سي سال زندگي كردم منهاي دوسال بي پدري
منهاي دوسال بيماري هاي گوناگون مادر كه ناشي از فراق همسر بر او تحميل شد
منهاي اينكه پدر نيست كه با آن عشق سرشارش به كودكان ، فرزندان ما را به آسمان مهرباني اش بيندازد و با دستهاي يك عمر سختي كشيده اش آنها را از آغوش آسمان پس بگيرد
امروز و ديشب همه به من تبريك گفتند
نمي دانم شايد كسي در تاريكي در سايه اي ايستاده و با خود مي انديشد " بدشگون!"
اسمم هماست و هميشه پدر مي گفت هما يعني سايه اش بر سر هر كسي بيفتد خوشبختي! مي گفت يعني فرخنده! آنروز مي دانست رفتنش با تولد هما يكي خواهد شد؟
در تنهايي خود امروز گريستم به پدري كه آرزوي يك لحظه ديدنش شده محالترين محال ممكن!
هاي هاي گريه وقتي زياد مي شد كه به ياد مسخره ترين صحنه هاي فيلم هاي آبكي تلويزيون مي افتادم كه به محض از دنيا رفتن كسي ، عزيزانش روح او را حتما يكبار هم شده مي بينند..............پس چرا دروغ مي سازيد؟ما كه جز در خواب نديده ايمش؟
يا شايد من لياقت ديدن او را در بيداري ندارم..........
پدرم دومين سالروز نبودنت بر من و بر خواهرانم و بر مادر سختي كشيده ام تسليت باد
21 دي 1392