زن عمو ميشم
ديشب فهميدم ايشاللهعيد 94 من زن عمو مي شم .براي جاري عزيزم خوشحالم كه مثل من انتظار زيادي نكشيد و ني ني 4 ماه پيش اومد و غافلگيرش كرد.
براي خواهر شوهرام خوشحالم كه به آرزوشون رسيدن و دارن عمه ميشن
ولي مي دونم مادر شوهر و پدرشوهرم و شايد همه توي دلشون يه غمي هست كه اي كاش پسر بزرگمون هم بابا بشه يعني همسري من.
توكل بر خدا.
منم پيگير كاراي تعميراتي هستم كه قبلا نوشته بودم براوتون.رفتم پيش متخصص عفوني و دارم آنتي بيوتيك مصرف مي كنم.رفتم دندونپزشك و يكي پر كردم 2 تا عصب كشي وقت دارم براي روزاي آينده.دكتر پوست رو دوبار وقت گرفتم ولي هر بار نشد برم يعني نبود.حالا پوست خيلي واجب نيست سر فرصتم ميشه رفت.
چكاب همسري مونده و عكس رنگي .
عكس رنگي هم قضيه اش مفصله امشب قرار بود برم وقت داشتم كه رفتم گفتند دستگاه استريل خرابه پس فردا وقت دادند عصبي بودم و از اين كش و قوس اومدن ها خسته .
حالمو در متن زير شرح دادم:
.
.
.
.
.
"
حسي عجيب دارم امشب ، نمي دانم تا حالا براي شما پيش آمده يا نه؛ حس فريادي در گلو و بغضي در حنجره به دليل خواستن بي نهايت چيزي و نرسيدن به آن ، بدليل بي دليلي براي نرسيدن ولي شرم داشتن از فرياد، از اشك؛ امشب با تمام وجود دوست داشتم و دارم خدا را فرياد بزنم اشك هايم امانم را ببرد اما نكردم اين كار ها را به دليل شرمي باور نكردني.
شرم از حضور يك بزرگ، از حضور كسي كه كليد قفلهايم پيش اوست ؛ من باور نمي كنم خدايي كه هميشه بي نهايت لطف به من داشته در لحظه لحظه زندگي ام در تمام برهه هاي سخت از كودكي تا جواني ام ، چگونه مي تواند باشد كه به آرزوي قلبي ام ترتيب اثر ندهد من كه باور نمي كنم خدا مرا و خواسته هايم را ناديده انگارد پس شرم مي كنم از فرياد شرم مي كنم از گله و آرام سكوت مي كنم و به داشته هايم مي انديشم.به همسري مهربان و فهيم كه در سخت ترين روزهايم هميشه آرام بخشم بوده و امشب به من گفت عزيزم مگر نه اين است كه در زندگي ما كيفيت مهم است نه كميت حال دو نفر باشيم يا بيشتر مهم خوش بودن با هم است ؛ اين يعني آرامش يعني حرفي منطقي كه همچون آبي باشد بر آتش دل و اكنون سردم از خشم نهان ساعت هاي گذشته.
با چشماني كه برق اميدش برنده تر از هر شمشيري سر بي ديني و گله مندي را بيخ تا بيخ مي برد پيش به سوي افقي ايستاده ام كه مي دانم تمام سعيم را در مسيرش انجام داده ام و در انتها چيزي جز رضايت خداوندگارم نخواهم ديد. "
.
.
.
اين نوشته رو سر شب كه حالم خوش نبود نوشتم.
بازم توكل بر خدا