خاطرات من و ني ني

مفصل نامه

1393/11/6 12:33
نویسنده : هما
679 بازدید
اشتراک گذاری

من روز 16 دی به مقصد مشهد راه افتادم و صبح 17 ام دی ساعت 7 رسیدم به مشهد یه راست رفتم حرم و یه زیارت جانانه داشتم و خلاصه حال خوشی بر من مستولی شد.

تا ظهرش رسیدم به زادگاهم و همه سورپزایز شدند و جیغ و دست و هوراااااااااااا

شبش رفتیم تولد آبجی بزرگه و دیدن سونیای یه ماهه که گوگوری مگوری شده بود حسابی ..........ماشالله ماشالله

فرداش عروسی دختر عمه ام بود و همه رو دیدم و خیلی قر دادم.

روز بعد رفتم شهر همسری و شبش که شب تولدم بود گفتم خدایا حتی اگه هیچکی تولدمو یادش نباشه ناراحت نمی شم خودت کادوی تولدمو بده.

صبح تولدم بیدار شدم دوست عزیزم زهرا که همشهریه همسریه و پارسال با هم بارداری ناموفق داشتیم اس داده بود کجائی؟تولدت مبارک بیا خونه مامانم اینا چون هشت ماهه حامله است  نمی تونست خودش بیاد و گفت مامانم یکی دوروزه از مکه اومده برات یه تبرک از مکه آورده.منم  با یه حس قشنگ رفتم و دیدم یه لباس نوزادی برام تبرک کرده بودند به مکه و مدینه و توی دلم مطمئن شدم خدا کادوی تولدمو داد.

فرداش رفتم زادگاهم و مراسم سالگرد پدرم بود و حسابی سرمون شلوغ بود بالکل یادم رفته بود وقت پریه و فرداش همسری اومد رفتیم شهر همسری چند روزی بودیم دیدم نه انگار پری قرار نیست بیاد یه بی بی چک خریدم و گذاشتم دیدم بعــــــــــــــــــــله من مامان شدم

اینم بی بی چک با دو خط قرمز رویایی

 

وهمون روز رفتم آزمایش دادم و دیدم بله مثبته رفتم پیش متخصص زنان برام آسپرین و اسید فولیک نوشت و پروژسترون.

شروع به مصرف کردم و یه روز بعدش به خانواده هامون گفتیم و وقت برگشتن به یزد رسید یه دلم می گفت تا عید پیش مامانم اینا بمونم یه دلم می گفت شوهرم تنهاست و یزد امکانات و پزشکای بهتری داره .خلاصه با هم اومدیم یزد و الان یا می خورم یا میخوابم یه مقدار کم هم میام نت گردی.

دفعه بعد ماجرای کارهایی که کردم ماه گذشته که در باردار شدنم موثر بوده رو مفصل می نویسم.............

پسندها (2)

نظرات (4)

سیما
6 بهمن 93 12:36
آری..خورشید ثابت کرد که حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان میرسد!! حتی اگر به بلندای یلدا باشد بیدار و امید وار باش! خورشیدی در راه است!!........
هما
پاسخ
مریم
6 بهمن 93 20:07
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا صدهزاران مرتبه شکر چرا اول بهم خبر ندادی؟؟؟؟؟ میدونی الان خوندم چه قدر جیغ زدم؟؟؟؟ چرا اومدی اینجا بهم نگفتی؟ مگه من دوستت نیستم همشهریتم نیستم؟ خیلی بدی. ناراحت شدم - عصبی شدم . اما اینقدر درصد شادیم زیاده که همرو یادم رفت. بگو همسری از طرف من ده تا بوست کنه راهم دوره وگرنه بدو بدو میومدم
هما
پاسخ
شرمندتم مريم جون توي وبلاگت مفصل توضيح دادم عذر تقصير دوست گلم
مریم
6 بهمن 93 20:08
ببینمت میکشمت چرا اومدی زادگاه منو خبر نکردی؟ دوستت نیستم؟ دوستم نداری؟ نداشته باش - فقط شاد باش چون به شادیت شادم . الهی فداش بشم من نی نی نازم .
هما
پاسخ
میثاق
9 بهمن 93 21:59
ای جااااااااااااااااااانم....دیدی بلاخره صبرت محقق شد و صد البته روحیه خوب و شادت...صمیمانه بهت تبریک میگم عزیز دلممممممم..بهترینا رو برات آرزو میکنم....همیشه شاد باشی و موفق و پیروز...چقد عکس بی بی چکت حالمو خوب کرد:-)مبارک باشه دوست خوبم
هما
پاسخ
ممنون رفیق.راستی ممنون منو نی نی مو لینک کردی.قربونت