حس قشنگ مامان!
حس قشنگ مامان!
چه حس قشنگيه وقتي امروز براي بار اول دلم خواست مخاطب نوشته هام تو باشي ني ني عزيزم.
تا امروز نمي دونم چرا؟ يه حس واقع بينانه اي بهم مي گفت با ني ني اي كه هنوز نيست نمي شه حرف زد.
اما از امروز نا خودآگاه موقع نوشتن تو رو مخاطب قرار دادم.
چه حس قشنگي داره الان مامان.
واي اگه بدوني با چه ذوقي دارم برات مي نويسم.
باورت نمي شه.
نمي دونم شايد الان وجود داشته باشي؟شايدم هنوز نه!
اما هر وقت بياي قدم هاي نازنينت رو روي چشام مي ذاري عزيزم.
بابا هم جديدا از وقتي به فكر اومدنت افتاديم كمي ذوق نشون مي ده.
آخه بابا يه اخلاقي داره مي گه در مورد هر چيزي وقتش كه رسيد حرفشو بزنيم.
الان ديگه پا به پاي من رويا پردازي مي كنه.
هر وقت صلاح بود و خدا خواست بيا و جمعيتي رو خوشحال كن.
آخه نمي دوني كه حداقل حداقل 4 فاميل و يه عالمه دوست و رفيق و مخصوصا مامان و بابا منتظر تشريف فرماييت هستن گلم.