خاطرات من و ني ني

چرم دوزی من

سلام الوعده وفا........ طبق قراري كه با خودم و يه سري عزيزان گذاشته بودم عكس كارهاي چرم خودم رو مي ذارم اينجا تا بهم ايده بدين ايراداشوبگيريد و خلاصه نظرتونو بدون تعارف بدونم.اينها كارهاي اول من هستند.من اصلا اهل هنرهاي زنونه نيستم مخصوصا دوخت و دوز!!!! ولي خب خوشم اومده از اين كار چرم دوزي. اولين كارمون يه كيف فوق العاده ساده بود كه ميشه هر چيز كوچكي توش گذاشت مثل مهر و قرآن ، يا پول خورد و...     كار دوم جا شارژري ديواري هست   كار سوم جاي موبايلي كه بعد و قطر زياد داره مثل موبايل خودم   كار چهارم جا موبايلي آسانسوري ،  بيشتر آقايون اين مدل رو مي پسندند(بر...
15 بهمن 1392

برف در یزد

  خیلی خوشحال بودیم سه هفته پیش حدودای 16-17 دی برف اومد یزد و من چند تا عکس از تلویزیون گرفتم بذارم اینجا.چون خوئم تنبلی کردم نرفتم عکاسی .برای یادگاری می ذارمشون اینجا.             ...
6 بهمن 1392

معرفی کتاب

  معرفي كتاب كتاب دختر يا پسر؟(روش  علمي انتخاب جنسيت فرزند) نوشته : پروفسور لاندروم بي شيتلز ترجمه : دكتر مهدي فلاح نشر ارغنون به تمام افرادي كه قصد بچه دار شدن دارند چه اولين بچه شون چه دومي چه براشون جنسيت مهم باشه يا نه ، خوندن اين كتاب رو حتما توصيه مي كنم.من خوندمش و به خيلي از سوالاتي كه هميشه توي ذهنم بود پاسخ داده شد. مترجم اين كتاب خيلي وجداني نه تنها ترجمه كرده بلكه براي ما ايراني ها هم اين قابليت رو در كتاب گذاشته كه بتونيم با پر كردن فرم هايي و فرستادن اونها به انتشارات كتاب در مراحل تحقيق و برآورد نتايج اين روش هاي علمي در ايران كمك كنيم.بايد جالب باشه. آخر كتاب پرسشنامه...
6 بهمن 1392

سی سالگی هما

امروز من سي ساله شدم اما چه فايده سي سال زندگي كردم  منهاي دوسال بي پدري منهاي دوسال بيماري هاي گوناگون مادر كه ناشي از فراق همسر بر او تحميل شد منهاي اينكه پدر نيست كه با آن عشق سرشارش به كودكان ، فرزندان ما را به آسمان مهرباني اش بيندازد و با دستهاي يك عمر سختي كشيده اش آنها را از آغوش آسمان پس بگيرد امروز و ديشب همه به من تبريك گفتند نمي دانم شايد كسي  در تاريكي در سايه اي ايستاده و با خود مي انديشد " بدشگون! " اسمم هماست و هميشه پدر مي گفت هما يعني سايه اش بر سر هر كسي بيفتد خوشبختي! مي گفت يعني فرخنده! آنروز مي دانست رفتنش با تولد هما يكي خواهد شد؟ در تنهايي خود امروز گريستم ب...
6 بهمن 1392

پدر...........مادر............

نوشتن تنها چيزيه كه آرومم مي كنه، وقتي غمي داري سنگين و جانسوز كه اطرافيانت و عزيزانت هم به اندازه خودت همون غم رو در دل دارن ، وقتي بازگو كردن غم و درد دل كردن با دوستات باعث مي شه اشك توي چشمشون حلقه بزنه ، و نمي توني بخواي كه شادي هاشونو با غمت تيره و تار كني ، اون موقع است كه نوشتن تنها راه مي شه........يه موقع هايي زل زدن به يه عكسش و تداعي خاطرات داخل اون عكس كه فقط تو مي بيني و اوني كه نيست ،تنها دلخوشيته. وقتي به دور و برت نگاه مي كني مي بيني فقط يه غم نبوده بلكه چندين غم روزها و شب هاي زياديه مهمون زندگي خودت و عزيزانت هستند ، اون موقع با تمام وجود دلت مي خواد فرياد بزني ، حس خفقان شديدي حنجره ات رو فشار مي ده و دوست داري براي ...
6 بهمن 1392

بدون عنوان

دوستان  سلام عزيزان سلام مهربونان سلام خوانندگان سلام نظر گذارندگان سلام خلاصه در كل سلام   من امروز خوشحالم چون يه چكاب كامل نشون داد همه چي آرومه من چقدر خوشحالم..........البته با اينكه همه چي عالي بود ولي خوشحاليم فقط در همين حده و انتظار باعث مي شه بازم خوشحاليم بي نهايت نباشه. اين هفته كلاس دارو شناسي كه انجمن پرستاري يزد برگزار مي كنه ثبت نام كردم چون تازگي فهميدم به پزشكي و دارو شناسي علاقمندم و همسرم مي گه اي كاش بشيني بخوني من غير ممكن نمي بينم پزشكي قبول بشي منم مي خندم و سرمو مي ندازم پايين و از بالاي چشام نگاهش مي كنم مي گم رضــــــــــــا مسخره مي كني؟ اونم مي گه نه به خدا تو مي توني......! و من مي گم ...
20 دی 1392

بدون عنوان

دوستان عزیزم سلام .... می دونم خیلی وقته آپ نکردم، شرمنده . دلم برای وبلاگم برای دوستای وبلاگیم برای نت و دوستای اینترنتی حسابی تنگ شده. اینجا هنوز نت خونه رو راه اندازی نکردیم و نت دانشگاه هم بگیر و نگیر داره عطاشو به لقاش بخشیدم . طی یک ماهی که از برگشتمون به یزد می گذره چند بار سرما خوردم و یکی دوروزه ، رفع شده . نه دکتر می رم و نه قرصی می خورم چون می ترسم نی نی در کار باشه و براش خوب نباشه. بر خلاف شهرهای سرد اینجا یکی دو روزه سرد شده شایدم درستش همینه تازه چند روز دیگه وارد فصل زمستون می شیم. خلاصه اینکه می ترسم برم حموم یه بادی بهم بخوره سرما بخورم. یکی از دوستای جدیدم که خانم فوق العاده محترم و با معرفتی هستن   ب...
4 دی 1392

گواهينامه

  اي بابا بعد پيري و معركه گيري......... بالاخره تنبلي رو كنار گذاشتم و دست از دزدكي و بدون گواهينامه رانندگي كردن برداشته و رفتم گواهينامه ام رو گرفتم 21 آبان 92 آزمون براي تو شهري قبول شدم و خداروشكر به جمع انسانهاي قانون مدار پيوستم فرداش عاشورا بود و رفتيم خونه پدري ،طبق خوابي كه قبلا ديده بودم بايد مي رفتم همون امامزاده اي كه بابا دفن بود هر شب مي رفتيم عزاداري  شام غريبان رو هم توي خونه برگزار كرديم عكس بابا رو  گذاشتيم چند تا شمع چراغا خاموش و با لپ تاب روضه امام حسين گذاشتيم و حسابي حال و هواي دلتنگي بود.روحش شاد   اين روزا اومدم خونه مشغول مرتب كردن وسايل رفتن و وسط هفته مي ريم يزد. خدايا ...
26 آبان 1392

زندگي در يزد

شب عيد غدير بود رسيديم يزد روز عيد من و همسري تا شب مشغول تميز كاري بوديم  شب رفتيم شام بيرون خيلي سوت و كور بود شهراي ما شباي عيد شلوغه خيابونا ول يزد اينطور نبود انگاري همه توي خونه هاشون عيدو جشن گرفته بودن.حس غربت بدي همون شب اول بهمون دست داد اونجا دوستم سهيلا رو ديدم كه اروميه دوران كارشناسي هم كلاس بوديم  و الان ترم بالايي همسري شده و همسري يه دوست اينجا پيدا كرده كه كارمند اداره ميراث يزد هستند هم خودش هم خانمش و يه بچه 7 ساله به نام آروين دارن شبا مي ريم كتاب فروشي همين دوستش و منم با خانمش بيانه خانم دوست شدم خانم صاحبخونه هم 42سالشه و جوونه يه روز با كمك هم مرباي به درست كرديم ، يه روز رب انار &nbs...
20 آبان 1392