خاطرات من و ني ني

بدون عنوان

سلام نی نی جونم.خوبی؟خوشی؟کجا هستی اصن؟ من و بابایی یزدیم. خونه گرفتیم 2-3 روزی بشور و بساب کردیم.اثاث زیادی هم نیاوردیم یه خونه دانشجویی راه انداختیم ببینیم اوضاع چطور میشه.اگه لازم بشه اثاث هم میاریم اما اگه قرار باشه فقط برای دوران دانشجویی بابایی اینجا باشیم و صد البته  قدم رنجه کردن شما نازنین ، اثاث نمیاریم. همه امکانات هست فقط اثاثیه مجهز و کامل نیست که نبودشم به نوعی نعمته.می دونی چرا؟ چون وقتی آدم در وضعیت کمبود اثاثیه سر می کنه بعدا قدر خیلی چیزایی که داره و براش عادی شده روبیشتر می دونه و دلشو می بره پیش اون کسایی که واقعا ندارن............حالا ما داریم و نیاوردیم اما می تونیم درک کنیم کسایی  که مثلا ماشین ظرف شویی...
7 آبان 1392

اوضاع اين روزامون

سلام و صد سلام به ني ني گلم. جونم برات  بگه 5-6 روزي  خونه مامان اينا بودم خيلي سرد بود خيلي كه مي گم يعني خيلي ها........ و اينكه كمردرد داشتم شديد  مامانم 2 تا زفت تهيه كرد داد بهم كه به كمرم بزنم بعد پ.ر.ي.و.د.ي كمردردام كم بشه قوي باشم و آماده اومدن توي نازنين. همزمان با رفتن من به خونه پدري  بابايي  هم رفت يزد و ثبت نام كرد و الان دنبال خونس.ظهري زنگ زد گفت يه خونه خوب گير آورده مي خوان قولنومه بنويسن. پيگير پرو‍ژه كاري هم هست. خلاصه خيلي دلم تنگ همسري هست.......... اول خبراي خوبو دادم خبر بده كه باعث رسوايي اينجانب ميشه رو آخر بگم و اون اينكه امروز من از آئين نامه به خاطر يه اشتباه بيشتر رد شد...
23 مهر 1392

نتيجه فلسفي........!

سلام و صد سلام به دوستان گل خودم. دوستان بابت راهنمايي هاتون ممنون.چشم خودمو تقويت مي كنم.من يه معضلي كه دارم بس كه در چند سال گذشته گرمي جات و چيزاي مقوي خوردم حس مي كنم نكنه دارم زياده روي مي كنم اصلا سردي جات نمي خورم يا وقتي هم مي خورم همراه يه گرمي مي خورم مي دونيد  كه همه مواد غذايي مقوي اكثرا گرمي ها هستند. حتي يه جا خوندم گرمي زياد هم مي تونه عاملي براي سقط باشه. خلاصه اينكه  من هميشه عادات غذاييم خوبه و چيزاي غير مقوي كمتر پيش بياد بخورم.به تغذيه ام هميشه اهميت دادم.اميدوارم  خداخودش كمكم كنه. تازگي به يه نتيجه فلسفي رسيدم  اونم اينكه قديما توي كتاباي ديني مون مي خونديم علم انسان محدوده و شايدم يه جورايي ...
10 مهر 1392

سرشار امیدم من!

این روزها نبودم رفتیم خونه مامان اینا اونجا سونوی واژینال هم انجام شد و خدا رو شکر خیلی خوب بود. دیگه از این به بعد باید سر خودمو با همون برنامه هایی که قبلا گفتم گرم کنم. راستی دوستم ندارو دیدم و عکس همسرشو بهم نشون داد و فیلم مراسم عقدشون مشهد و مراسمشون شهر سقز. خیلی جای من خالی بوده ولی خوب ایشالله عروسیش جبران می کنم البته احتمالا موقع عروسیش من قلمبه هستم......... ایشالله همه خوشبخت بشن. دیگه اینکه  خواب باباجونمو دیدم که هی بغلش می کردم می بوسیدمش. ایشالله روحش شاد باشه. دوستان برام دعا کنید همین روحیه خوب رو حفظ کنم و خدا زودی یه نی نی سالم بذاره توی دلم......   ...
3 مهر 1392

این روزها

این روزها بعد چند مدت 2-3 بار از خونه رفتم بیرون دلم برای خیابونها و آدمها تنگ شده بود. دیشب رفتم پیش دکترم اعصابم داغونه ، هر کسی شرایط خاص خودشو داره این درسته دکترا برای همه 3-6 ماه جلوگیری توصیه می کنن؟روحیه خوب داشتن یا روحیه بد و افسردگی، خونریزی و درد زیاد داشتن یا خونریزی و درد نداشتن؟یه بار سقط یا سقط های مکرر؟ سن مادر؟  اینا باعث نمی شه یکی شرایطش خوب باشه بتونه بلافاصله باردار بشه ولی یکی بیشتر نیاز به استراحت داشته باشه؟  چرا دکترا برای همه یه جور توصیه می کنن بدون اینکه آزمایشی بگیره یا معاینه یا سنمو بپرسه می گه 3 ماه جلوگیری کن! فقط یه سونو گرافی نوشت که باید اول هفته دیگه برم...........تا خیالمون راحت ب...
28 شهريور 1392

خواهرم دردت به جونم

خواهرم راحله اینبار نه برای خودم و نه برای  پاره تنم قراره بنویسم.بلکه قراره حرفای دلمو برای تو یعنی خواهر بزرگترم بنویسم. راحله عزیزم این روزها روزهای پر سختی برای توست و چه زجر آور برای من ِ خواهر که نتونم در آغوشت بگیرم و سر روی شونم بذاری و های های گریه کنی.منو ببخش که زمانه با ما چه کرده ، بسوزه پدر غربت که هر کدوممون یه شهری هستیم. نمی تونیم به وقت احتیاج آغوش گرم همدیگه رو داشته باشیم. وقتی شنیدم بهترین دوستت که نزدیک 20 سال با هم دوست بودین رو از دست دادی انگار دوست و خواهر خودمو از دست دادم وقتی بهم گفتی و پای تلفن با هم های های گریه کردیم لعنت فرستادم به فاصله ها..... هی می گفتی هما خودتو ناراحت نکن غصه خوردن برات...
22 شهريور 1392

پاره تنم خداحافظ

چه تلخه نوشتن تجربیات سخت  و چه سخته نوشتن خاطرات تلخ باید از دوروز پیش شروع به نوشتن خاطرات کنم از 15 شهریور 1392 خورشیدی اون روز بد با خونریزی کمی همراه بود و این باور که همه چی تموم شد عصرش که مصادف با غروب دلگیر جمعه بود تنها با خدا حرف می زدم حال معنوی خوبی بود ولی تلخ. دقیقا حسم ترجمه این جملات بود: " گاهي نه گريه آرامت مي كند و نه خنده . . . نه فرياد آرامت ميكند و نه سكوت . . . آنجاست كه باچشماني خيس رو به آسمان ميكني و مي گويي: خدايا . . . ! تنها تو را دارم، تنهايم مگذار . . .." گریه می کردم با خدا حرف  می زدم و می گفتم خدایا فقط اجازه بده گریه کنم همین و بس. خدایا این یه آزمایشه خودت تو قرآن گفتی با بچه و...
17 شهريور 1392

کجایی پس؟

عزیز مامان؟ کجایی پس؟ دیروز رفتم سونو ببینمت با هزار شوق و ذوق!!!!!!!! خودتو نشون ندادی ، یعنی اینقدر کوچمولو بودی دکتر گفت زوده دیده بشه. گفت تازه هفته چهارم رو تموم کردم و وارد هفته پنجم شدم. گفت حداقل دو هفته دیگه دیده می شه. خودم فکر می کردم هفته 6 هستم. بالاخره اینکه حسابی روز بدی بود دیروز. ساک حاملگی دیده شد ولی تو دیده نشدی . با خودم گفتم نکنه حاملگی پوچه؟ بخدا خیلی بی قرار بودم برات. به خدا توکل کردم.گفتم خدا جونم خودت دادی خودت حفظش کن برامون. تازه دیروز آزمایش قند هم دادم. چون خانواده مادری من دیابت دارند باید چک می کردم حتما. یه لیوان محلول خیلی خیلی شیرین گلوکز خالص می دن بخوری خیلی بد بود. ...
14 شهريور 1392

چکاب های اولیه

ثمره قلبم سلام. عزیز مامان من این روزا سخت درگیر چکابم،  اینکه خیالم راحت بشه همه چی مرتبه.دیروز دکترم گفت همه چی خوبه .برای تیروئیدم باید قرص مصرف کنم و 2 تا دارو برای مواقع اورژانسی داد که توی خونه داشته باشم. از دکتر خواستم سونو بنویسه که وجود نازنینتو ببینم که گفت الان زوده 10 روز دیگه بیا بفرستمت سونو. عزیزم بیصبرانه منتظرم کی بشه ببینمت هرچند کوچولو و ریزه میزه که هنوز توی هفته 5-6 معلوم نیست دقیقا چی به چیه. حتی فکری هستم که یکی هستی یا دوتایید؟ نور چشمم بابایی هم با ذوق تمام این روزا به تکاپو افتاده و خیلی هوای دوتامونو داره. دیشب فشارم پایین بود شب خوابم برد قبلش  بهش گفته بودم دلم تخم مرغ آب پز می خواد .س...
10 شهريور 1392